با کاروان مصري چندين شکر نباشد

شاعر : سعدي

در لعبتان چيني زين خوبتر نباشدبا کاروان مصري چندين شکر نباشد
وين شاهدي و شنگي در ماه و خور نباشداين دلبري و شوخي از سرو و گل نيايد
با تير چشم خوبان تقوا سپر نباشدگفتم به شيرمردي چشم از نظر بدوزم
هر کو به شر کند ميل او خود بشر نباشدما را نظر به خيرست از حسن ماه رويان
در پايه جمادست او جانور نباشدهر آدمي که بيني از سر عشق خالي
ور نه به هيچ تدبير از تو گذر نباشدالا گذر نباشد پيش تو اهل دل را
جايي که حيرت آمد سمع و بصر نباشدهوشم نماند با کس انديشه‌ام تويي بس
از ذوق اندرونش پرواي در نباشدبر عندليب عاشق گر بشکني قفس را
شب‌ها رود که گويي هرگز سحر نباشدتو مست خواب نوشين تا بامداد و بر من
الا بهيمه‌اي را کز دل خبر نباشددل مي‌برد به دعوي فرياد شوق سعدي
طامات مدعي را چندين اثر نباشدتا آتشي نباشد در خرمني نگيرد